یگانه جونمیگانه جونم، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

یگانه عزیز مامان وبابا

تولدشایان

پنج شنبه تولد شایان جای همگی خیلی خالی بود.شایان کوچولو هم خیلی خوشحال بود ولی کلاه تولد رو از سرش برمی داشت .یگانه خانم ما هم دختر خیلی خوبی بود واصلا به هیچ چیز وهیچ کس گیر نداد.بالاخره مراسم باخوبی وخوشی ساعت 1 شب به پایان رسید. شایان عزیزم تولدت مبارک اینم عکس کیک شایان و یگانه ...
22 خرداد 1391

یگانه در عروسی

جمعه شب عروسی دختر عمم بود جاتون خالی خیلی خوش گذشت.یگانه خانم قبل از اینکه بریم می گفت من تنهایی میرقصم.بعد هم قبل از اینکه عروس بیاد تنهایی رفت روی سن و برا خودش حسابی رقصید   شب که اومدیم خونه می گفت چرا نرفتیم کنار عروس بنشینیم ؟دیگه مجبور شدیم روز پاتختی بریم پیش عروس خانم بنشینیم تا یگانه را از نگرانی شب گذشته در آریم   ...
22 خرداد 1391

دلتنگی یگانه

بعد از گذشت هفت روز از سفر بابا ناصر یگانه دیشب خیلی دلش هوای باباش کرده بود.البته روزای دیگه هم احوالش می پرسید و هرشب باهم دیگه حرف می زدن .به باباش می گفت چرا دیر کردی؟چرا نمیای؟می خوام پشتم را بخارونی(یگانه شبا وقتی می خواد بخوابه باید پشتش را بخارونیم یا گوش منو می گیره) بهش گفته بودم بابا برای من وتو کفش پاشنه بلند گرفته .از اونجایی یگانه شدیدا مخالفه که من کفش پاشنه بلند بپوشم دیشب به باباش می گفت پاشنه کفش مامان بلند نباشه.حالا نمیدونم قراره چکار کنه. بابا ناصر امروز ظهر از بابلسر راه می افته انشالله که صحیح و سالم شب می رسه.سفر همه مسافرا بی خطر باشه. آخ جووووووووون بابام امشب میاد بابا ناصر من و یگانه منتظرتیییییی...
4 خرداد 1391
1