بعد از گذشت هفت روز از سفر بابا ناصر یگانه دیشب خیلی دلش هوای باباش کرده بود.البته روزای دیگه هم احوالش می پرسید و هرشب باهم دیگه حرف می زدن .به باباش می گفت چرا دیر کردی؟چرا نمیای؟می خوام پشتم را بخارونی(یگانه شبا وقتی می خواد بخوابه باید پشتش را بخارونیم یا گوش منو می گیره) بهش گفته بودم بابا برای من وتو کفش پاشنه بلند گرفته .از اونجایی یگانه شدیدا مخالفه که من کفش پاشنه بلند بپوشم دیشب به باباش می گفت پاشنه کفش مامان بلند نباشه.حالا نمیدونم قراره چکار کنه. بابا ناصر امروز ظهر از بابلسر راه می افته انشالله که صحیح و سالم شب می رسه.سفر همه مسافرا بی خطر باشه. آخ جووووووووون بابام امشب میاد بابا ناصر من و یگانه منتظرتیییییی...